گفتگو با دکتر حسین ایمانی جاجرمی عضو هیئت‌علمی و مدیر گروه رشتۀ مطالعات توسعۀ اجتماعی دانشگاه تهران
25 دی 1398
گفتگو با دکتر حسین ایمانی جاجرمی عضو هیئت‌علمی و مدیر گروه رشتۀ مطالعات توسعۀ اجتماعی دانشگاه تهران

آنچه در بالا از نظر گذراندید فرازهایی از گفت‌وگویی مبسوط و مفصل با حسین ایمانی‌جاجرمی، عضو هیئت‌علمی و مدیر گروه رشتۀ مطالعات توسعۀ اجتماعی دانشگاه تهران است. گفت‌وگویی که در آن از چالش‌ها و باید و نبایدهای اخلاقی به‌ویژه با تمرکز بر شهرهای جدید سخن گفته شده است.

متن کامل این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید؛

 

به‌عنوان سوال نخست، بگذارید از وضعیت اخلاق و فرهنگ شهرنشینی در شهرهای جدید و سکونتگاه­های اقماری صحبت کنیم. برخی تحلیل‌گران معتقدند که با توجه به نوپا بودن این شهرها و تاکید غالب بر موضوعات کالبدی تا اندازه‌ای از جوانب اجتماعی و فرهنگی غفلت شده است، اخلاق و فرهنگ شهرنشینی در این شهرها با چه چالش­هایی روبرو است؟

من در اینجا راجع به شهرهای جدید صحبت می­کنم، چرا که سکونتگاه‌های اقماری در اطراف تهران به چند دسته تقسیم می­شوند. مثلا یک دسته از آن‌ها، روستاهایی هستند که رشد انفجاری را تجربه کرده­اند و تبدیل به شهرهای بزرگی شدند که "قلعه حسن‌خان" از این نمونه‌ها است و هم‌اکنون نیز به شهر قدس تبدیل شده است؛ همچنین عموماً شهرهایی که در اطراف جادۀ ساوه شکل گرفته­اند نیز از این قبیل می­باشند. دستۀ دوم، شهرهایی هستند که دارای هستۀ قدیمی می­باشند و امروز بزرگ شده­اند و مثلا شهر کرج در این دسته قرار دارد که قبلا شهر بوده است و امروز شهری وسیع می­باشد. دستۀ سوم، سکونتگاه­های غیررسمی هستند که هویت مشخصی ندارند؛ و دستۀ چهارم همین شهرهای جدید می­باشند که اصطلاحاً به آنها سکونتگاه‌های برنامه­ریزی شده می­گویند که این دسته عموماً با سیاست­های دولت ساخته می­شوند و تأسیس آن‌ها به تصویب شورای‌عالی معماری شهرسازی می­رسد؛ در حال حاضر تعداد 17 شهر از این نوع در کشور وجود دارند. از این تعداد، چهار شهر پردیس در شرق تهران، پرند و اندیشه در جنوب‌غربی تهران و شهر هشتگرد در محدودۀ شهری تهران و کرج قرار دارند. این شهرها را در کل می­توان به‌عنوان شهرهای جدید اطراف تهران محسوب کرد. در نقاط دیگر کشور نیز از این نوع شهرها داریم، مثلاً در استان بوشهر، شهر عالی­شهر قرار دارد؛ در اطراف اصفهان سه شهر فولادشهر، مجلسی و بهارستان واقع شده است؛ همچنین در نزدیکی مشهد دو شهر گلبهار و بینالود در تبریز، سهند در خوزستان رامین؛ در سیستان و بلوچستان رامشار و در هرمزگان، شهر علوی قرار دارند. البته نکته­ای که وجود دارد این است که تمامیِ این شهرها وضعیت یکسانی ندارند به این ترتیب که در بعضی از آن‌ها سکونت به طور کامل شکل گرفته است و تبدیل به شهرهای زنده و فعالی شده­اند، مثل شهر صدرا در استان فارس یا شهر بهارستان در اصفهان، و گلبهار در مشهد، یا شهر پردیس و پرند در اطراف تهران که زنده و فعال هستند؛ اما بعضی از این شهرها هنوز نتوانستند جمعیت‌پذیری کاملی داشته باشند؛ شهرهای رامشارِ سیستان و بلوچستان، علویِ هرمزگان و حتی شهر رامین در استان خوزستان و امیرکبیر در استان مرکزی که از این قبیل هستند.

عدم جمعیت‌پذیری در این شهرها به این دلیل نیست که این شهرها تازه ساخته شده­اند، چرا که برخی از آن‌ها سابقۀ طولانی دارند اما بهرحال به دلیل عدم جمعیت­پذیری، هنوز پویا و فعال نشده­اند. نکته­ای که وجود دارد این است که شهرهای جدید اطراف کلانشهرها به دلیل نیازی که برای سکونت در آنجا وجود دارد و امکان کار و شغلی که شهر مادر فراهم می­کند، موفق­تر هستند. مثلا شهر بندرعباس هنوز مادرشهر فعال و پویایی مثل تهران و اصفهان و تبریز نیست، ولی شهرهایی که در اطرافِ مادرشهرهای کلان و قدرتمندی بودند، راه افتادند و زنده و پویا شدند.

برای اینکه به سوال شما پاسخ دهم، باید بگویم که واقعیت این است که شاید این شهرهای جدید از نظر اجتماعی، تفاوت بنیادی با شهرهای به اصطلاح کلاسیک و متعارف نداشته باشند، چون عمومِ این افراد که در شهرهای جدید ساکن هستند، دارای سابقۀ زندگیِ شهری بوده­اند؛ و نکتۀ بعد این است که به نظر می­رسد که به دلیل بنیانِ برنامه ریزی شده­ای که این شهرها دارند، سعی شده است که به اندازۀ خیلی زیادی عناصر اصلی زندگی شهری در این شهرها دیده شود. مثلا نیاز به مرکز و محله که در چند سال گذشته تأکید بیشتری بر آن شد که حتما در شهرهای جدید وجود داشته باشد؛ یا مدرسه و درمانگاه و مسجد و ... در این شهرها وجود دارد. منتها به نظر من، مسألۀ این شهرهای جدید، شکلِ خوابگاهیِ این شهرها است و آن به این صورت است که به دلیل اینکه جمعیت مردان برای کار در مادر شهر، از این شهرها خارج می­شوند، این شهرها در طول روز به شهرهای زنانه تبدیل می­شوند و بیشتر ساکنین آن، خانم­ها هستند. مسالۀ دیگر، مسأله­ای بود که بعد از احداثِ مسکنِ مهر در این شهرها پیش آمد و شاهد بودیم که حدود تعداد چهارصد هزار واحد مسکن مهر در شهرهای جدید احداث شدند که بخش عمده­ای از آن در شهرهای پردیس و پرند و هشتگرد و ... است. البته در همۀ شهرهای جدید، کم و بیش مسکنِ مهر احداث شد اما مثلا شهر پرند به پایتختِ مسکنِ مهر ایران معروف است که بخش عمده­ای از مسکنِ مهر را در درونِ خود جای داده است. این امر باعث شده است که در برخی از این شهرها، یک حالتِ دو پارچگی به وجود بیاید. این بدین معناست که ما از یک­سو، یک شهر جدیدِ متعارف می­بینیم که دارای خانه­های ویلایی با تراکمِ کمِ جمعیت است، و در دیگر سو، بافت­هایی از مسکنِ مهر را مشاهده می­کنیم که در آنها برج­های ده-دوازده طبقه ساخته شده است و جمعیت زیادی در آنها ساکن هستند که از نظر درآمدی، قابل مقایسه با جمعیت اصلیِ این شهرها نمی­باشند و همین امر برای مثال به نابرابری اجتماعی-اقتصادی در این شهرها منجر شده است. البته به این مسأله توجه شده است که ما در این شهرها با شکاف­های فضای اجتماعی مواجه هستیم و تا دیر نشده و هرچه زودتر باید اقدام به تعریفِ فضاهای میانجی و حایل کنیم تا این دو سر طیف را به یکدیگر متصل کنیم.

من فکر می­کنم از نظر اخلاق و فرهنگ شهرنشینی در این شهرها با هویت­های چندگانه و نظام­های اخلاقیِ متفاوت مواجه هستیم. البته این هویت­های چندگانه در شهرهایی مثل خودِ تهران هم وجود دارد، اما در شهرهای جدید مشخص­تر است و این مسأله­ای است که بهتر است پیش از آنکه تصمیمی برای آن گرفته و مثلاً محو شود، شناسایی شود. چرا که گرایشی که در مدیران ما وجود دارد این است که می­خواهند همه چیز را هم­شکل و یک کاسه کنند، اما واقعیت این است که این خصوصیتِ شهر و بخصوص شهر مدرن است که اجازۀ تنوع و گوناگونی و عدم تجانس را می­دهد. به همین دلیل، یک مقدار بحث­های اخلاقی در شهر یا اخلاق شهرنشینی با ملاحظاتی همراه است. یکی از این ملاحظات، مسألۀ آزادی است، یعنی نباید تلاش کنیم که هویت­های مجزای افراد را از آنها بگیریم، چرا که افراد با آن هویت­های مجزا تعریف می­شوند. البته این در صورتی است که این هویت­ها، خطرناک نباشند، یعنی اگر با باندهای تبهکار مواجه باشیم، این بحث فرق می­کند اما اگر منظور مردم عادی باشد، باید تنوع و چندگانگی به رسمیت شناخته شود. منظور حرف من این است که ما می­توانیم دو سطح از اخلاق تعریف کنیم: یکی اخلاق عمومی شهری است که همگان باید کم و بیش در آن شریک باشند، مثل رعایت حقوق غریبه­ها، رعایت حقوق عمومی، احترام به اماکن مقدس و هرچیزی از این قبیل که اینها جزء سطح عمومی اخلاق است. یک سطح محلی، یا محله­ای و هویتی هم هست که لازم است به آن توجه شود. البته این امر می­تواند برای ما یک مسألۀ جدیدی باشد چرا که ما خیلی جامعۀ متنوعی نیستیم یا نبودیم یا عادت نداریم، و دلیل آن این است که در گذشته ما یک جامعۀ بسته­ای بودیم که از نظر فرهنگی و اخلاق شهری شبیه هم بودیم، ضمن اینکه زندگیِ شهرهای ما مبتنی بر محله­های مجزا بوده است، یعنی هم­شکلی و هم­سانیِ زندگیِ مکانی و ... در ما وجود داشته است. ضمن اینکه یک سطح کلانی نیز از هویت مشترک وجود داشته است که این محله­ها را به همدیگر نزدیک می­کرده است، ولی از زمانی که ما با دنیای مدرن آشنا شدیم، من فکر می­کنم که عناصر جدیدی وارد زندگی ما شده است که برخورد ما با این عناصر، یک مقداری برخورد سرکوبگرانه، حذفی و طردی است. من فکر می­کنم که ما باید این عناصر را خوب بشناسیم و بعد به این فکر کنیم که بعد از شناخت، چه کاری می­توان صورت داد. معمولاً تجربه نشان می­دهد که شهرهای مختلف جهان، تنوع فرهنگی را به رسمیت شناخته­اند.

اصولاً تنوع فرهنگی یک خصیصۀ جالب و جذاب برای شهر است، یعنی شهر، جایی برای تنوع و تفاوت است. اتفاقا این امر کمک می­کند که خودت را هم بهتر بشناسی. در یک جامعه­ای که همه، شکل همدیگر هستند، شما امکان خودشناسی پیدا نمی­کنی. شما زمانی خودت را می­شناسی و می­توانی هویت خود را تعریف کنی که بتوانی خودت را با دیگرانی که متفاوت هستند و با غریبه­ها مقایسه کنی. ما چه بخواهیم یا نه، این تنوع فرهنگی در حال شکل­ گرفتن است.

 

در یک جامعۀ مخاطره‌آمیز، اخلاق شهری چه وضعیتی پیدا می­کند؟ یعنی اگر جامعۀ کنونی ایران را تا حدی جامعه‌ای مخاطره‌آمیز تلقی کنیم، چه چالش­هایی برای اخلاق شهروندی در این جامعه می­تواند به‌وجود آید؟

یکی از اسامی جامعۀ مدرن، جامعۀ ریسکی و مخاطره‌آمیز است و این هم در واقع یک جنبۀ جدید از زندگی است که وارد شده است. من بیشتر روی شهرهای امن کار کرده­ام و بیشترین بحثم در ارتباط با ایمنی شهر در برابر مخاطراتی مثل حریق و... بوده است، چرا که زمانی حوزۀ کاری من در ارتباط با ایمنی و آتشنشانی و.. در شهر بوده است و مسئول گروه مطالعات ایمنیِ شهری بوده‌ام. نکتۀ جالب این است که تحقیقاتِ من نشان داد که یکی از عوامل مهم برای ایمنیِ شهر، مسألۀ کار داوطلبانه است. کار داوطلبانه یک بنیانِ اخلاقیِ مهم دارد، یعنی شما باید افرادی را پیدا کنید که حاضر باشند بدونِ آن‌که دستمزدی بگیرند، برای حفظ جان و سلامتی دیگران، اموال و حتی جان خودشان را به‌خطر بیندازند. فکر می­کنم بالاترین مرحلۀ اخلاق و کار اخلاقی و کار داوطلبانه همین امر است. در همین زمینه متوجه شدم تفاوت عمده‌ای که سازمان آتشنشانی ما با کشورهای دیگر (که در این زمینه از ما جلوتر هستند) دارد این است که مثلا در کشورهایی مثل آلمان و سوئیس و آمریکا و انگلستان و ... آتشنشانان داوطلب وجود دارد. البته در آن زمان، مرکز مطالعات برنامه­ریزی شهری در وزارت کشور این برنامه را به ستادِ ایمنی آتشنشانی پیشنهاد داد و آن‌ها این برنامه را دنبال کردند تا ما هم به اصطلاح بریگادهای آتشنشان‌های داوطلبانه را در کشور داشته باشیم که برنامۀ نسبتا موفقی هم بود؛ مثلا بسیاری از خانم­ها عضو آتشنشان­های داوطلب شدند و قبل از این برنامه ما چنین چیزی در کشور نداشتیم. در سفری به آلمان از چند مرکز آتشنشانی بازدید و مشاهده کردم که در آنجا مثلاً 50 نیروی آتشنشان حرفه­ای و برای مثال 250 آتشنشان داوطلب وجود داشت که برای آن‌ها تجهیزات فراهم شده بود تا در هر زمانی که لازم باشد با پیجر آن‌ها را فرابخوانند و این برای من بسیار جالب بود؛ من دریافتم که اگر چنین چیزی در ایران وجود نداشته باشد، آتشنشان حرفه­ای به تنهایی برای مخاطرات جوابگو نخواهد بود و برای مثال در حادثۀ پلاسکو، اهمیت این موضوع روشن شد. منظورم از این مثال این است که مسألۀ ایمنی شهر، باید برای همگان یک وظیفۀ اخلاقی و شهروندی به‌عنوان یک هدف مشترک باشد و این نکتۀ مهمی است که باید به آن توجه کنیم. در واقع اگر این امر برای شهروندان جا افتد که (به‌عنوان وظیفۀ اخلاقی) به امنیت همشهریانِ خود فکر کنند و مراقب رفتار خودشان باشند و استانداردهای ایمنی را رعایت کنند، خطر برای همه کم خواهد شد و در سوی مقابل اگر هرکس (بدون توجه به معیارهای اخلاقی) کار خود را انجام دهد، اتفاقی مثل حادثۀ پلاسکو پیش می­آید که همگان می­گفتند نهایتاً این برج با اتفاقی روبرو خواهد شد و توجهی به آن نشد و بالاخره هم اتفاقی پیش آمد و آن مسائل دردناک را به دنبال داشت. بر این مبنا مسأله این است که رویارویی با مخاطرات در شهر تنها از عهدۀ سازمان­های حرفه­ای برنمی­آید و یک بنیانِ اخلاقی در اینجا وجود دارد که خود را به‌طور مشخص در کار داوطلبانه نشان خواهد داد. جلوۀ دیگر کارهای داوطلبانه را می­توان در کارِ امدادگرانِ هلال‌احمر و صلیب‌سرخ دید که در همه جای دنیا مبتنی بر کار داوطلبانه هستند؛ مددکاران داوطلبی که به گرفتاری­ها و مشکلات دیگران رسیدگی می­کنند نیز از این نوع هستند. بحث مهم دیگری که اخیرا مطرح و در جامعه‌شناسی شهری به آن توجه شده است، مسألۀ کنشگران محله­ای است که برای بهبودِ شرایط زیست، امکانات محله و بهبود اوضاع فعالیت می­کنند. بحثِ اصلی جامعه‌شناسی شهری، در روایتِ مارکسیستی به این امر می­پردازد که ستیزه بین داراها و ندارها فقط در محل کار اتفاق نمی­افتد بلکه در محل زندگی هم این ستیزه­ها وجود دارد؛ بنابراین بخش بسیار مهمی از مسأله به دعوا در مورد مصرفِ فضا برمی­گردد؛ یعنی ستیزه فقط به حوزۀ تولید برنمی­گردد بلکه حوزۀ مصرف را نیز شامل می­شود و به همین دلیل حوزۀ کنشگری محله­ای هم بهرحال یک حوزۀ جدید و قابل تأمل است و باید مسائل محله­های مختلف را نیز به طور مجزا بشناسیم. ما نمی­توانیم احکام اخلاقی کلی برای کل شهر صادر کنیم، چرا که وضعیت زندگی و معیشت افراد با یکدیگر فرق می­کند. در همین حوادث آبان‌ماه، مشاهده کردیم که در شهرهای اصلی، اعتراضی به آن‌صورت شکل نگرفت، اما در پیرامون شهر که زندگی افراد از مسألۀ گرانیِ بنزین به‌هم ریخته و اصطلاحاً کارد به استخوانشان رسیده بود، اعتراضات زیادی شکل گرفت که متاسفانه برخورد خوبی با آنها نشد و دلیل آن هم این بود که مسائل آنها درک نشده بود؛ از قبل هم فکری برای این مسائل وجود نداشت که به‌عنوان مثال این تغییر سیاست و تغییر قیمت چه تأثیری بر روی زندگیِ آنها خواهد گذاشت و بر این مبنا نباید تک‌نسخه­ای و به‌صورت کلی در مورد همگان عمل کنیم. نکته­ای که وجود دارد، این است که دستوراتِ اخلاقی که ما در سنت خود داریم، بیشتر دستورات commonal و جماعتی و برای جماعت خاص است، در حالی‌که اگر قبول کنیم که شهر، کلانشهر یا مادرشهرهای امروزی از جماعت­های خاص تشکیل شده­اند، دیگر نمی­توانیم دستور اخلاقیِ یک جماعت خاص را برای کل جماعت­ها تجویز کنیم. بر این مبنا باید به دنبال دستورکارهای اجتماعی به معنای societal یا جامعوی برویم و در عین حال باید متوجه مسائل اخلاقی جماعتی نیز باشیم و مسائل آن­ها را هم بشناسیم.

 

توسعۀ اقتصادی-اجتماعی شهری خصوصا در کلانشهرها، اخلاق و فرهنگ شهروندی را با چه چالش‌هایی مواجه می­کند؟ به‌طور مشخص، شهر بعد از توسعۀ اقتصادی-اجتماعی چگونه باید با تکثر فرهنگی روبرو شود تا جامعه با مسائل اخلاقی مواجه نگردد؟ آیا امکان دارد که بر این مبنا جامعه آنقدر با مسائل اخلاقی مواجه شود که به فروپاشیِ اخلاقی برسد؟ همچنین در مورد نقاط مثبت تأثیر توسعه بر اخلاق و فرهنگ شهری نظر شما چیست؟

من معتقدم این یک نگاه قدیمی و بیشتر ناظر بر بحث­هایی است که جامعه­شناسان کلاسیک و محافظه­کار مثل دورکیم مطرح کرده­اند. ما می­بینیم که اینگونه نیست و شهر توانست خودش را پیدا کند و بهرحال مبتنی بر یک بنیانِ مدنی باشد که تعاملات اجتماعی بر اساس آن، بتوانند مسیر خود را پیدا کنند. آقای پارک در این زمینه معتقد است که شهر مثل دنیاهای متفاوتی است که در کنار یکدیگر قرار دارند، ولی در همدیگر نفوذ چندانی ندارند. همچنین کلاود فیشر و دیگران نیز در مورد این موضوع کار کردند و به این نتیجه رسیدند که بر خلاف هشدارهایی که مکتب شیکاگو در این مورد که افراد در شهرها، حس اخلاقی خود را از دست می­دهند و روابط­شان محدود و به مسائل اخلاقی مبتلا می­شوند، درست نیست؛ شهرهای بزرگ در واقع این اجازه را می­دهد که افرادی که علایق خاصی را دنبال می­کنند با یکدیگر جمع شوند، شبکه ایجاد کنند و این‌کار را خیلی بهتر از شهرهای کوچک انجام دهند. برای مثال زمانی به تربت‌حیدریه رفته بودم و در آنجا جمعی از نخبگان شهر تشکیل شده بود و مثلا در میانِ آن‌ها تنها یک نفر به فیلم و نقد فیلم علاقه داشت. در شهر کوچکی مثل تربت‌حیدریه، فقط یک نفر به این موضوع علاقمند بود اما مثلا در تهران ممکن است برای مثال سه هزار فرد علاقمند به نقد فیلم، یکدیگر را پیدا کنند و با شبکه­سازی دور هم جمع شوند و علاقۀ خود را دنبال کنند. یا این‌گونه نیست که مثلا در کلانشهرها، علایق مکانی و محله­ای تضعیف شود. مثلاً خود من که در اکباتان زندگی می­کنم و عضو انجمن محلی آنجا بودم، شاهد بودم که بخش قابل‌توجهی از جمعیت، مسائل محله را دنبال می­کند و هویت محله­ای برایشان مهم است. این مسائل، از بینش محافظه کارانه برمی­خیزد.

در مورد چالش­های فرهنگی-اخلاقیِ شهرها، نکتۀ بسیار مهم این است که تنوع فرهنگی را قبول کنید. اگر تنوع را قبول نداشته باشیم و بخواهیم با آن مبارزه کنیم، حق داریم که بترسیم؛ ولی اگر تنوع را به‌عنوان یک واقعیت شهری مدرن قبول کنیم، وضعیت فرق می­کند. مدرنیته همراه با خود مسائل خوب و بد مختلفی می­آورد که یکی از آن‌ها همین تنوع و تکثر است. ما نمی­توانیم این تنوع و تکثر را سرکوب کنیم. شاید در ظاهر بتوانیم فضای شهر را یکدست کنیم، اما باید به این موضوع نیز توجه کنیم که ممکن است در زیر فضاهای شهری، اتفاقات دیگری در جریان باشد و این به ضرر شهر است که فعالیت­های آن، به صورت زیرزمینی یا پنهانی صورت گیرد. هر چقدر ما شفافیت و آشکار بودن فعالیت­ها و کنش­ها و خواسته­ها را بیشتر کنیم، درک­مان از شهر و مسائل شهری قوی­تر می­شود. بنابراین فکر می­کنم این موضوع اتفاقاً پارادوکسی با خود ندارد و ما باید آن را در حیطۀ آزادی و تنوع ببریم تا بهتر درک کنیم.

ضمن این‌که بهرحال این‌گونه به نظر می­رسد که بدنۀ اصلی جامعه، همچنان ارزش‌های سنتیِ خود را تداوم ببخشد، چرا که بر مبنای منحنی (فریدریش) گاوس (که بیان می­کند همه چیز دارای یک توزیع نرمال است)، اکثریت افراد در قسمت محافظه کار قرار می­گیرند و زندگی خویش را دنبال می­کنند، ولی در عین حال جماعت­ها و دسته­هایی هم وجود دارند که مدرنیته با خود به همراه می­آورد که این دسته­ها نیز بر طبق نظریۀ ریچارد فلوریدا در مورد شهرهای خلاق، هرچقدر بیشتر باشند، به نفع شهر است؛ چراکه نوآوری و خلاقیت در شهر افزایش پیدا می­کند. ما می­دانیم که دنیای امروز، دنیای سکون و رخوت و توقف و مسائلی از این دست نیست، بلکه دنیای جلو رفتن، خلاقیت و نوآوری است و باید قبول کنیم که این نوآوری از تنوع، اختلاف و تکثر به‌دست می­آید. اگر قرار بر این باشد که همۀ افراد مثل همدیگر باشند و شبیه یکدیگر فکر کنند، راه‌حل جدید و راهکار نوینی به‌وجود نمی­آید. جامعه می­تواند در یک وضعیت ایستا برای سال‌ها و حتی دهه­ها باقی بماند و نمونه­های زیادی وجود دارد. مثلا جامعۀ خود ما قبل از برخورد با مدرنیتۀ غربی، یک جامعۀ ایستا بود و شاید برای نزدیک به هزار سال، افراد در یک وضعیت ایستا زندگی می­کردند؛ اما مدرنیته این تنوع و تکثر را با خود به همراه آورد و جامعه را از وضعیت ایستا خارج کرد.

بخواهیم یا نه، این اتفاق افتاده است و چرخ زمان را هم نمی­شود به عقب برگرداند. پس به جای اینکه بخواهیم واقعیت را تغییر بدهیم و در اصطلاح عقب­گرد کنیم، باید در مورد مواجهه با مدرنیته و پیامدهای آن همفکری کنیم تا به شناخت و راه حل برسیم. ما می­توانیم دو نگرش به اخلاق شهری داشته باشیم: یک نگرش، اخلاق به‌عنوان هدف؛ و نگرش دیگر، اخلاق به‌عنوان تنظیم‌کنندۀ زندگی؛ در اینجا فکر می­کنم که منظور از اخلاق، اخلاق به مثابۀ نوعی ابزار برای نظم دادن به زندگی باشد. ما امروز شاهد بی نظمی­ها و آشفتگی­هایی هستیم که نه بازار، نه دولت و یا به بیان دیگر، نه سیاست و نه اقتصاد نتوانسته است که این بی­نظمی­ها را تنظیم کند و به آن نظم ببخشد. در اینجا به نظر می­رسد که ما مسألۀ اخلاق را دست کم گرفته­ایم و اخلاق در اینجا می­تواند به کمک ما بیاید.

 

آیا اخلاق به مثابۀ دین و مذهب در یک جامعه می­تواند وجود داشته باشد؟ آیا این امر باعث نمی­شود که اخلاق به‌صورت دستوری به شهروندان دیکته شود و آیا اصولاً اخلاق می­تواند با ابزار سیاست و به‌شکل دستوری در یک شهر یا جامعه اعمال شود؟

این بحث مهمی است. ما باید دین و مذهب را از اخلاق تفکیک نماییم. معمولا سیاست، حوزه­های مختلف اخلاقی را مورد سواستفاده قرار می­دهد. این در حالی است که اخلاق باید فراتر از سیاست و مسلط بر سیاست باشد و اگر قرار باشد که اخلاق مسلط بر سیاست باشد، پس باید حوزۀ استقلال داشته باشد.

 

این حوزۀ استقلال برای اخلاق چگونه به‌دست می­آید و آیا سبب می­شود که اخلاق از سیاست متمایز شود؟

در این مورد فکر می­کنم _البته این فکر خام است_ که اخلاق مدرن، یک اخلاق متکثر است؛ یعنی به‌جای اینکه کدهای اخلاقی توسط یک گروه نخبه نوشته شود، به نظر می­رسد که خودِ جماعت­های مختلف و community های متفاوتی که در شهر شکل می­گیرند، اخلاق را متکثر می­کنند. این به‌دلیل ویژگی خاصی است که جماعت دارد (و معمولا خیلی کم به آن دقت می­کنیم) و آن توانایی خودتنظیمی یا خودپالایش هست. حتی یک گروه دزدان، بعد از شکل‌گیری، یک‌سری ضوابط اخلاقی را در درون خود رعایت می­کند. بر این مبنا، باید از این نگاه نخبه­گرایانه فاصله بگیریم، چرا که زندگی آنقدر متنوع و پیچیده است که نمی­توانیم تمام عرصه­های زندگی را تحت پوشش اخلاقِ رسمی قرار دهیم. خصوصا اخلاقِ رسمی که سعی دارد تحمیل و inforce شود. در اینجا مسأله این است که باید بتوانیم اعتماد کنیم و این اعتماد، خود دارای مبنای اخلاقی است. ما باید بتوانیم به توانایی جماعت­های انسانی در پرورش کدهای اخلاقی، برای تنظیم روابط بینِ خودشان اعتماد کنیم. این سهیم بودنِ همۀ افراد در بحث­های اخلاقی و تعریفِ کدها اخلاقی(ولو اینکه خوشایند گروه‌های حرفه­ای که خود را مالک اخلاق می­دانند، نباشد) مهم است. مسأله این است که وقتی بخواهیم همگان را زیر پوشش اخلاق رسمی تحمیل شده قرار دهیم، بحث مقاومت به‌وجود می­آید و بنابراین گروه­هایی شروع به مقاومت کرده و فعالیت­هایشان را به‌صورت زیرزمینی و مبتنی بر پنهان‌کاری ادامه می­دهند. بدترین وضعیت این است که ما افراد را وادار به پنهان‌کاری، تظاهر، و دورویی کنیم و باعث شویم نقاب به چهره بزنند. به‌صورت کلی این امر برای هیچ جامعه­ای خوب نیست. اساس جامعه، حداقل در بحث­های تئوریک بر صداقت، اعتماد و راستی بنا نهاده شده است. پیامبر اسلام می­فرمایند، دروغگو دشمن خداست؛ یعنی بدترین حالت دروغگویی است. دروغ مثل سرطان، اساس و مبنای جامعه را هدف قرار داده و تخریب می­کند و روابط اجتماعی و اعتماد را از بین می­برد؛ وقتی اعتماد در جامعه نباشد، بسیاری از حوزه­ها و سازوکارهای اجتماعی مختل می­شود. یکی از این حوزه­های اجتماعی، ازدواج است. مثلا فردی را در نظر بگیرید که به همسر خود اعتماد ندارد و با این چالش روبرو می­شود که آیا همسر من خیانت می­کند یا نه؟ همچنین، کسب و کار اقتصادی بدونِ اعتماد مختل می­شود و افراد نمی­دانند که یک کاسب دروغ می­گوید یا خیر؟ همین‌طور سیاست بدونِ وجود اعتماد، دچار اختلال می­شود و مردم نمی­دانند که آیا سیاستمداران راست می­گویند یا دروغ؟ در واقع وقتی اعتماد نباشد، حتی اگر سیاستمداران راست بگویند، باز هم مردم فکر می­کنند که دروغ می­گویند. بنابراین، بنیان‌های جامعه دچار تخریب می­شود. سوال این است که چرا ما باید به این وضع برسیم؟ بهترین حالت این است که خیلی آزاد و شفاف با این مسائل روبرو شویم و اجازه دهیم که این تکثر در جامعه وجود داشته باشد. بنابراین چنین پیش‌فرض­هایی درست نیست و در واقع شهرها توانستند خود را صاحب یک نظام اخلاق کنند. این در ذات خود مبتنی بر به رسمیت شناختنِ تفاوت­ها و احترام گذاشتن به حقوق یکدیگر است و من فکر می­کنم اساس باید مبتنی بر این امر باشد. اگر ما این را قبول کنیم، می­توانیم مسألۀ اخلاق را در شهرهای بزرگ و شهرهای متکثر حل و فصل کنیم.

 

ویژگی­های تاریخی-فرهنگی شهرها، چه اثری بر روی اخلاق و فرهنگ شهرنشینی دارند؟ آیا اصلاً این ویژگی­ها می­توانند بر روی مسألۀ اخلاق شهری تأثیر داشته باشند؟

در این زمینه باید بگویم که ما در شهر، یک سری ذخایر اخلاقی داریم که به تمدن، فرهنگ و تاریخ مربوط می­شود و بخش عمده­ای از این ذخایر اخلاقی، در دوران معاصر نیز قابل استفاده است. مشکلی در این میان وجود دارد و البته قبلا و در دهه­های 40 و 50 و تحت عناوینی چون تمدن­ غربی و تمدن شرقی، آسیا در برابر غرب و ... در آثار افرادی چون داریوش شایگان بیشتر راجع به آن صحبت و فکر می­شد این است که ما نباید به‌طور دربست در برابر فرآورده­های تمدن غربی و بیگانه تسلیم شویم. این یک مسألۀ جهانی است و عموم کشورهای جهان سوم که خواسته یا ناخواسته درگیر مدرنیته خصوصا به شکل خشنِ آن شدند، با این مسأله روبرو شده‌اند. من استادی در مشهد به نام دکتر عبدالهادی حائری داشتم که معتقد بود تمدن غرب، دو روی دارد: یک روی آن دانش کارشناسی و روی دیگر آن استثمار است. ما بیشتر با روی استثماری غرب برخورد کرده‌ایم و حتی در بسیاری از مواقع، حتی کسانی که شعار مبارزه با غرب می­دهند، انگار در درونِ خود، در برابر غرب تسلیم هستند و این وضعیت خوبی نیست. معتقدم که ما همیشه باید یک بازنگری و واکاوی در سنت­های فرهنگی و اخلاقی خودمان بکنیم. مثلا در گذشته یک سنت مشارکت مردم در مسائل محله داشتیم. این یعنی ما یک مدل زندگیِ محله­ای داشتیم که نباید آن را از دست می­دادیم. در حالی‌که ما کدخدایانِ محله­ها را که توسط افراد یک محله انتخاب می­شدند و اتفاقاً این کدخدایان جایگاهِ اخلاقی داشتند و به راستی و درستی و جوانمردی موصوف بوده­اند و ما این سنت خوب را از دست دادیم، اما در مقابل مشاهده می­کنیم که مثلا کشور ترکیه که در این حوزه مشابه ایران است، این سنت را حفظ کرده است و از آن تحت عنوانِ مختارِ محله استفاده می­کند. در واقع یک بحث بسیار مهم، در اخلاق و فرهنگ شهرنشینی، گذشتۀ ما است و ما باید ببینیم که گذشتگان ما در شهرهای مختلف چگونه زندگی و روابطشان را با همسایگانِ خود تنظیم می­کرده­اند؛ یا مثلا کاسبِ ایرانی در گذشته، چگونه و با چه معیارهای اخلاقی، کاسبی می­کرده است و چه چیزهایی را ما امروز فراموش کردیم که یادآوری و تفکر دربارۀ آن‌ها به ما کمک کند که اگر نه همه، اما بخشی از مسائلمان را حل کنیم.

امروز یک انتقاد جدی به شهرنشینیِ روزگار معاصر، انتقاد به کالایی‌شدنِ شهر است. این بدین معناست که نظام سرمایه­داری این تفکر را جا انداخته که هرچیزی قابل فروش است و می­تواند یک ارزش مبادله­ای داشته باشد. برای مثال این نگرش در شهرداری­های ما نیز حاکم شده است و شهرداری­ها عملاً اقدام به فروش شهر کرده­اند. پیامد این امر، تجزیۀ اجتماع و اتمیزه‌شدنِ جامعه است؛ یعنی به‌تدریج، روابط اجتماعی افراد محدود و قطع شده است و ما تبدیل به جزیره­های تنهایی شده‌ایم، اما این مسأله با زندگیِ انسانی سازگار نیست، چرا که ما برای زندگیِ تنهایی ساخته نشدیم. اگر ما امروز به این نقطه رسیدیم بخاطر تنهایی نبوده بلکه بخاطر خصلتِ جماعتی زندگی ما است. در معنای یک گروه که ما عضو آن هستیم، خانواده، محله، شهر و... مهم است چرا که این گروه­ها هویتِ ما را تعریف می­کنند. در اینجا قصد ندارم که در مورد گروه و جماعت به صورت افراطی صحبت کنم تا به سرکوبِ فردیت منجر شود. در واقع این امر یک چالش بنیادین است و باید بتوانیم بین هویت­های گروهی و هویت فردی، به‌نحوی توازن برقرار کنیم که هیچ‌کدام از این دو، هویت دیگر را سرکوب نکند. هرچند ما اکنون در شرایطی هستیم که به نظر می­رسد حیاتِ هویت­های جمعیمان به‌خطر افتاده است؛ اگرچه سنت ما مبتنی بر همین هویت­های جمعی بوده که بنیان­های اخلاقی داشته است. در گذشته، ما نسبت به زندگی همسایگانمان بی­تفاوت نبودیم و فقیر و غنی در کنار یکدیگر زندگی ­می­کرده­اند.

در شهرسازی مدرن، ما ساختار اجتماعی را بر ساختارِ فضایی مسلط کردیم و بدین وسیله، محلاتِ پولدارنشین را از محلاتِ فقیرنشین منفک کردیم؛ بر این اساس در درون یک شهر، تفکیک فضایی-اجتماعی رخ داده و این در حالی است که افراد فقیر و غنی می­بایست در کنار یکدیگر زندگی کنند تا اگر نه همۀ مشکلات، اما برخی از مشکلات حل شود. مدرسه­ای را در نظر بگیرید که بچۀ پولدار با بچۀ فقیر در کنار یکدیگر درس می­خوانند. این مدرسه، روابط دوستی ایجاد کرده و فرصت­هایی در اختیار گروه­های کم درآمد قرار می­دهد که از جنس سرمایۀ اجتماعی هستند. اما وقتی این افراد را از یکدیگر تفکیک می­کنیم، فرصت­های اجتماعی افرا محدود می­شود به قول آقای ویلسنت که در مورد فقرای آمریکا کار کرده است، در نهایت این کودکان به دلیل انزوا و طردی که به دلیل این تفکیک دچار شدند، از والدین خود، فقر به ارث می­برند. این در حالی است که سنت­های اخلاقی خلافِ این را می­گوید و ما را تشویق می­کند که کنار همدیگر باشیم و به همدیگر کمک کنیم. این به معنای این نیست که این کار تمامِ مسائل ما را حل می­کند، چرا که بسیاری از مسائل، ساختاری هستند و من به‌عنوان کسی که دانشجوی جامعه­شناسی است، این را می­فهمم که ساختارها بسیار تأثیرگذار هستند اما بهرحال نباید نگاه­های فرهنگی به شهرها را دست کم گرفت. این می­تواند تا اندازه­ای، بخشی از مسائل را تحت‌تأثیر خود قرار دهد. اگر سیاستگذاری­های شهرسازی به این موضوع دقت و ورود کنند، در زمانی که می­خواهند شهری را طراحی کنند، سعی می­کنند که تنوع اجتماعی را در ساخت شهر حتما لحاظ کنند. مثلا در فرانسه، یکی از سیاستگذاری­ها این است که یک چهارم از مساکنِ هر محله، می­بایست به مسکن اجتماعی تعلق پیدا کند. در واقع فرقی نمی­کند که محله در بالای شهر یا پایین شهر باشد. شاید قیمتِ مسکن­های محلات بالای شهر و پایین شهر، مقداری تفاوت داشته باشند. این بدین معناست که نباید به این شکل باشد که مثلا در محله­های 1 و 2 تهران، فقط افراد ثروتمند زندگی کنند بلکه باید یک چهارم افراد ساکن در این محلات باید کسانی باشند که ما امکان استفاده از مسکن اجتماعی را برای ایشان فراهم کرده باشیم. منظورم این است که این ملاحظات و اصول اخلاقی می­توانند در حوزۀ سیاست‌گذاری و برنامه­ریزی شهری نیز ورود پیدا کنند و ما از قبل پیش­بینی یک سری مسائل را از قبل بکنیم و برای آنها آمادگی داشته باشیم یا امکانِ بروز به بعضی از مسائل نداده و از میزان آن‌ها کم کنیم و آن‌ها را تخفیف دهیم.

 

جایگاه اخلاق حرفه­ای و اخلاق عمومی در فرهنگ شهرنشینی کجاست؟ مرزهای این دو اخلاق کجاست؟

اتفاقا همان بحث من پیرامون اهمیت جماعت­ها در مباحث اخلاقی به این موضوع برمی­گردد. برخی از این جماعت­ها، حرفه­ای هستند که می­توان از آن جمله به اساتید دانشگاه، مهندسان، معماران، پزشکان، پرستاران و ... اشاره کرد. نکتۀ جالب این است که این امر به سنت­های ما نیز برمی­گردد و برای مثال ما یک کتابی به نام آیین شهرداری داریم که "ابن اِخوَه" آن را در قرن هفتم هجری نوشته است. این کتاب، عموماً مشتمل بر همین کدهای اخلاقی برای صنوف مختلف مثل نانوایان، بنایان، آشپزها و... است. کتاب آیین شهرداری در واقع آیین حسبت است. در واقع ما در گذشته آیین احتساب و افرادی تحت عنوان محتسب داشته‌ایم که وظیفۀ ایشان نظارت بر همین کدهای اخلاق حرفه­ای صنوف مختلف بوده است. بنابراین به نظر می­رسد که مشکلی که در حال حاضر داریم، این است که منزلت اخلاقی برخی از حرفه­ها به‌شدت سقوط کرده است. مثلا الان وقتی مردم کلمۀ پزشک می­شنوند، بیشتر به یاد برج‌سازی، تجارت دارو، وسایل پزشکی، جراحی­های پلاستیک و مواردی از این قبیل می­افتند؛ یعنی اینکه حوزۀ پزشکی یادآور بقراط و حُکمای قدیم باشد، اما اینگونه نیست. پزشکان در گذشته به‌جای اینکه دکتر (و طبیب) باشند، حکیم بوده­اند و به مطب دکتر، محکمه می­گفتند. اینان پیش از آنکه متخصص بدن و بیماری باشند، متخصص اخلاق بوده­اند و نکتۀ مهم در همین جا است. ما دوست داریم به جای دکتر و حتی استاد دانشگاه و غیره، حکیم داشته باشیم، یعنی کسانی که قبل از هر چیز به اخلاق و انسان بهتر شدن، فکر کنند. الان افراد زیادی با تخصص­های مختلف هستند، اما در واقع اصول اولیۀ اخلاق جمعی را بلد نیستند و از اخلاقِ رعایتِ حالِ گروه­های ضعیف و دردمند که یک دستور اخلاقی خیلی مهم است، چیزی نمی­دانند.

 

در مورد سواستفاده­هایی که می­توان از اخلاق حرفه­ای کرد، توضیح دهید.

این بدین نکته برمی­گردد که مثلا افراد حرفه­ای تحت پوشش دکتر، مهندس و سیاستمدار و ... از این جایگاه و موقعیتی که دارند، به قول شما سواستفاده می­کنند. این موقعیت­ها توسط جامعه ساخته شده­اند و در واقع نوعی برساخت هستند، مثل برساختِ استاد دانشگاه، برساخت دکتر و... . به نظر من این برساخت­ها و موقعیت­ها، حوزه­های امن مبتنی بر اعتماد هستند. در واقع این موقعیت­ها، نوعی فضای امن هستند که افراد متخصص در درونِ آنها قرار می­گیرند و بدین سبب، جامعه به ایشان اعتماد می­کند، تا افراد تکالیف و وظایفی را که باید، انجام دهند. حال اگر این افراد، از این موقعیت سواستفاده کنند و مثلا یک پزشک به جای اینکه دردِ یک بینوا را کم کند، او را به‌عنوان یک کیسه پول در نظر گیرد و به این فکر کند که من چقدر از بیماریِ این فرد می­توانم پول دربیاورم؛ یا به‌عنوان یک استاد دانشگاه، به‌جای اینکه برایمان مهم باشد که دانشجویی که پایان‌نامه­اش را با ما می­گیرد، منِ استاد چکاری می­توانم انجام دهم که آن دانشجو هم انسانِ مفید برای جامعه باشد، راستگو باشد، شجاعت داشته باشد، قدرت نقد داشته و تسلیم عوام‌گرایی نشود، و در عین حال یک دانش تخصصی را هم یاد گیرد، اما پایان‌نامه را به‌عنوانِ اضافۀ حقوق در نظر بگیرم، درست نیست. این‌ها در واقع دغدغه­هایی هستند که کسانی‌که صاحب یک حرفه­ هستند باید مرتب به آن‌ها فکر کنند. این موضوع تنها مختص به حرفه­های پولساز نیست و مثلا یک رانندۀ ساده هم باید به این موضوع فکر کند که مثلا اخلاق رانندگی چیست؟ یا کسی که پیشخدمت است نیز باید به این موضوع فکر کند.

به‌عنوان آخرین نکته، باید بگویم که این موارد زمانی محقق می­شوند که ما بتوانیم جماعتِ خاص این بحث­ها را شکل بدهیم. منظورم این است که مثلا پزشکان، مرتب با یکدیگر گفت‌وگو کنند و جلسه داشته باشند. اساتید دانشگاه به همین صورت. برای همین است که دانشگاه، باید یک فضای اجتماعی باشد تا یک فضای سیاسی و اداری. ما در واقع یک academy community و جماعتِ دانشگاهی به‌جای یک واحد اداری به نام دانشگاه می­خواهیم و تفاوت یک دانشگاه مهم با سایر دانشگاه­ها همین است. این یعنی، مسألۀ دانشگاه­های مهم، پول و امکانات و... این مسائل نیست، بلکه آن‌ها توانستند که یک جماعت دانشگاهی ایجاد کنند که در آن استاد و دانشجو و محقق و کارمند، به طور مرتب راجع به مسائلی از قبیل اینکه چگونه می­توانند بهتر از دیروز باشند، به افراد مفیدتری تبدیل شوند، فکر می­کنند. در چنین فضایی، پژوهش فقط گرفتنِ اعتباراتِ پژوهشی و ساخت رزومه و این مسائل نیست، بلکه پژوهش به معنای این است که پژوهشگر تا چه حد توانسته است که آلام و دردهای دیگران را کم و به درک و فهم بهتر کمک کند. این اگر خصلتِ کسانی باشد که در حوزه­های تخصصی کار می­کنند، خیلی به رشد و توسعه­شان کمک می­کند. این دقیقا چیزی است که ما فراموش کرده­ایم و کمتر به ان توجه کردیم که مسأله فقط پول و امکانات و تشکیلات نیست، بلکه مسأله این است که ما یک مبنای اخلاقی می­خواهیم و این از بطن جماعت­ها و گفت‌وگوهای افقی بیرون می­آید، نه از درون مونولوگ­ها و تک‌گویی­های عمودی.