گفتگو با دکتر ابوالحسن ریاضی؛ مدیر عامل موسسه همشهری وعضو کمیته علمی همایش اخلاق و فرهنگ شهرنشینی

اخلاق عمومی ما سقوط کرده است/ در کلانشهرها با پدیده «بیچهرگی» مواجهیم/ معماری، وجه عمومیِ کنترلکنندۀ عدمتعادل رفتار در شهر/ نابرابری فضایی در تهران، ناشی از فقدان نظام برنامهریزی دارای عدالتِ فضایی است
"در تهران ما با یک آشوب روبرو هستیم. این آشوب هم اضطراب به وجود میآورد، هم بهنوعی اختلاط بین فهم و ادراک و رفتار ایجاد میکند. ما در کلانشهرها با پدیدۀ «بیچهرگی» روبرو هستیم، این امر باعث میشود که امکانِ بروز خطا، بدونِ آنکه کنترل اجتماعی وجود داشته باشد، بهوجود آید. نسبت مستقیمی بین عناصر زیباییشناسی با رفتار افراد در درون یک شهر وجود دارد. بزرگترین خطایی که شاید امروزه در کشور ما رخ میدهد، این است که ما کلانشهرها را از حریم آنها جدا میدانیم. این حد از شکاف و این سطح نازل خدماتی که در پیرامون تهران وجود دارد، بهطور دائمی زنجیرهای از آسیبها را تولید میکند. ما قائل به وجود نظم فضایی و عدالت فضایی در تهران نیستیم و آن ناشی از این تفکر است که اگر در تهران کسی ثروتمند است، پس هرطور دلش بخواهد میتواند آن را هزینه نماید. نظامهای مدیریتی ما بر اساس میزان ثروت افراد از انعطافهای زیادی برخوردار هستند. در نظام برنامهریزی همه باید تابع قانون باشند اما در کشور ما، قانون از قدرت و ثروت تبعیت مینماید. اخلاق عمومی خیلی سقوط کرده است که بخشی از آن ناشی از این است که مذهب بهعنوان اصلیترین تنظیم کنندۀ درونی رفتار افراد، به شدت ضعیف شده است. وقتی بیعدالتی در جامعه شیوع پیدا میکند، چیزی به اسم منافع عمومی بهتدریج گُم میشود یا آنقدر بیمعنا میشود که افراد به سمت حاکمیت منافع شخصیشان میروند. دو اخلاق عمومی و حرفهای، یک مجموعۀ بههم پیوسته هستند و وقتی اخلاق عمومی آسیب ببیند، اخلاق حرفهای هم دچار آسیب میشود." آنچه خواندید، بخشی از گفتههای ابوالحسن ریاضی، دکترای جغرافیا و برنامهریزی شهری دانشگاه شهید بهشتی و مدیرعامل موسسه همشهری در گفتوگو با دبیرخانه انجمن بینالمللی اخلاق در علوم و فناوری است. ریاضی در این گفتوگوی مبسوط و مفصل که به بهانه برگزاری "همایش اخلاق و فرهنگ شهرنشینی" انجام شد به موارد مختلفی در این حوزه پرداخته است.
آنچه در پی میآید، متن کامل مصاحبه با دکتر ابوالحسن ریاضی، مدیرعامل مؤسسۀ همشهری است:
فضای شهری را اگر بهمثابۀ جایی در نظر بگیریم که فرهنگ یا خردهفرهنگهای مختلف در آن متجلی میشوند و شهر بهمنزلۀ جایی که در آن فرهنگ و خردهفرهنگهای مختلف با یکدیگر تلاقی پیدا میکنند؛ این برخورد و تلاقی فرهنگهای مختلف درونِ شهر یا کلانشهر مثل تهران چگونه بر جوانب مختلف اخلاق اثر میگذارند؟
ما فضای شهری را به مانند سایر فضاها، برآیندی از سه مؤلفۀ اصلی میدانیم: یکی طبیعتاً کالبد شهر است؛ دیگری انسانهایی هستند که در این کالبدها قرار دارند و بهعبارتی زندگی میکنند؛ و نهایتاً روابطی که بین انسانها و این کالبدها وجود دارد. مثلاً شما از یک کالبد اقتصادی، انتظار روابط اقتصادی را دارید. از یک فرد هم که نقشهای مختلفی دارد، طبیعتاً متناسب با نقشهایی که دارد، انتظار خاصی درونِ ذهنتان شکل میگیرد. در ساختار شهرهای سنتی ما، این تناسبهای دقیقی که افراد را در یک نظم و انضباط دینی، اخلاقی و عاطفی قرار بدهد، به اشکال مختلفی وجود داشته است. مثلا در شهرهای قدیمی ایران، چیزی تحت عنوان به نمایش گذاشتنِ ثروت، خیلی مرسوم نبوده است و مثلاً نماهای بیرونیِ خانهها، شبیه هم بوده است. در روابط بین افراد، اصول اخلاقی، حتی در یک فضای اقتصادی حاکم بوده است. طبیعتا وقتی ابعاد شهر بزرگ و شهر به کلانشهر تبدیل میشود، ابعاد «خوانایی» را از بین میبَرد. این بدان معناست که در یک شهر سنتی، تمامیِ فضاها قابل خواندن هستند، و در مورد خوانش آن هم تقریباً اختلاف نظری وجود ندارد. مثلا یک فضای مذهبی اینگونه است. اما اکنون شاهدیم که به فرض در طبقه بالای یک فضای مذهبی، فضای تجاری قرار دارد، یا بالعکس. این در واقع الگوهای جدیدی است که ما خلق کردهایم. در نتیجه، خوانش این فضاها، دچار مشکل میشود. طبیعتاً، ابعاد جزء مواردی است که به شکل عام، خوانایی را دچار ابهام میکند. حال وقتی ما در مورد شهری مثل تهران صحبت میکنیم، این قضیه خیلی فاجعهبارتر است. در شهرهای مدرن، همۀ تلاش نظام برنامهریزی، معطوف به این است که این ابهام حل و فصل شود. برای مثال همه میدانند که خیابان "وال استریت"، دارای چه کالبد و هویتی است؛ و یا در مورد "منهتن"، همه میدانند که چه نوع محلهای است؛ و یا همگان میدانند که بخش فرهنگی در بروکلین، چه ساختار مشخصی دارد. اما در مورد تهران، ما با یک آشوب روبرو هستیم. این آشوب هم اضطراب به وجود میآورد، هم بهنوعی اختلاط بینِ فهم و ادراک و رفتار ایجاد میکند. بنابراین بهطور طبیعی، بستری برای مشکلات بعدی و برای برقراری روابط بین انسانها میشود.
پدیدۀ دیگری که در کلانشهرها وجود دارد و در تهران بهطور طبیعی هست و در برخی موارد شاید شدیدتر باشد، این است که ما در کلانشهرها با پدیدۀ «بیچهرگی» روبرو هستیم. وقتی شهر از یک ابعادی بزرگتر میشود، افراد در آن شهر، بیچهره میشوند. معنای بیچهرگی این است که کسی، کسی را نمیشناسد. این امر باعث میشود که امکانِ بروز خطا، بدونِ آنکه کنترل اجتماعی وجود داشته باشد، بهصورت کامل بهوجود آید. یعنی مثلا برای شما در حیطۀ محلۀ خودتان که افراد همدیگر را میشناسند، امکان رفتارهای غیراخلاقی خیلی کم، وجود دارد، چرا که کنترل اجتماعی وجود دارد؛ اما بهمحض آنکه شما در یک محیط با وسعت 720 کیلومتر مربع، جابهجا میشوید، میتوانید هرکاری را انجام دهید، بدونِ آنکه شناخته شوید و این خود بستری برای بروز رفتارهای خارج از عرف میشود. از این حیث، تهران شبیه تمام کلانشهرها است؛ اما با بحث ناخوانایی فضاها و آشوبی که در کارکردها و عملکردهای فضاهای تهران وجود دارد، متاسفانه ما با حجم قابلتوجهی از رفتارهای نابهنجار در آن روبرو هستیم.
هنر و معماری، جزء جدایی ناشدنی شهر است؛ ایندو بهطور مشخص چه اثری میتواند بر روی فرهنگ و اخلاق شهری داشته باشد؟
اینگونه بهنظر میرسد که نسبت مستقیمی بین عناصر زیباییشناسی با رفتار افراد در درون یک شهر وجود دارد. چیزی که در هنر معمولا وجود دارد، نوعی وجه آرامشبخش و لذتآفرین آن است. در واقع هنر بهنوعی افراد را به بخشهای مثبت روانی، هدایت میکند و جزء نیازهای متعالیِ همه انسانها است. بیجهت نیست که همه افراد، به موسیقی، نقاشی، بناهای زیبا، رنگ، نظمها و هارمونیهایی که در وجوه مختلف هنری وجود دارد، میل و کشش دارند. و از این حیث هم است که در همۀ شهرها، همواره سعی میشود که بخشهایی را برای این نیاز انسانی در نظر بگیرند؛ از این میان، بخشی به فضاهای اختصاصی مثل گالریها، سالنهای کنسرت، سالنهای سینما، تئاتر و امثالهم تخصیص داده میشود؛ اما بخش دیگری هم وجود دارد که وجه عمومیتر هنر در شهر است و آن عبارت از توجه به این ساختارهای هنری در فضای عمومی شهر است. بهعبارت دیگر، معماری، وجه عمومیِ کنترلکنندۀ عدم تعادل رفتار در شهر است و اگر رعایت نشود، به وجهی تبدیل میشود که افراد را دچار آشفتگی میکند. در همین ارتباط اگر بخواهم مثال ملموس بزنم، باید بگویم که یکی از نیازهایی که در همه معماریها سعی میشود به آن توجه شود، نسبت بین سازه با طبیعتی است که سازه در آن بنا میشود. برای مثال در معماریهای تهران، با توجه به رنگِ طبیعت که خاک است، آجرهای بناهای ما، به رنگ طبیعت (خاک) است، دیوارها به رنگ خاک میشود؛ اما در معماریهای شمال کشور، معماریها به رنگِ سبز، گرایش پیدا میکند؛ و در کویر، به رنگ کویر نزدیک میشود. همه اینها به منزلۀ تناسبی است که معماری میخواهد با طبیعت برقرار کند.
بحث دیگر، تناسبهای هندسی، بین نیازهای انسان با معماری است. برای مثال، در شهر، نسبتی بین معابر و ساختمانها وجود دارد. مثال عینی این مطلب، میدان نقش جهان اصفهان است. با وجودی که این میدان، محصور است و دور تا دور آن دیوار است، میزان محصوریت آن زیر 10 درصد است؛ یعنی همیشه خط آسمان قابل رؤیت است. اما در شهر مدرنی مثل تهران، افراد تقریباً آسمان را نمیبینند و شاید ماهها طول بکشد و افراد نگاهی به آسمان نکنند. در صورتیکه، نیاز طبیعی افراد این است که هر روز آسمان را تماشا کنند. حال سؤال این است که چه چیزی این نیاز را از بین برده است؟ پاسخ معماری شهر است. خیابانهای باریکی که دو طرف آن، ساختمانهای بلند قرار گرفته است؛ یا پنجرههایی که (به جای آسمان) رو به ساختمانهای بلند مقابل، باز میشوند؛ یا عدم تناسب بین گذرگاهها با جمعیتی که از آنجا عبور میکنند؛ ترافیکهای سنگین؛ پیادهروهای کوچک که نیاز به پیادهروی را دشوار میکند. تمام اینها، مشکلاتی هستند که نوعِ معماری باعث ایجاد آن میشود. در مقابل و در سطح دیگر، شما در اغلب کلانشهرها میتوانید ببینید با وجودی که معماری مدرن در آنجا وجود دارد، اما سعی شده است که کاملا به این نیازها پاسخ داده شود. در این کلانشهرها، برای مثال نمای ساختمان، جزء مواردی است که در اختیار و به میلِ افراد نیست و افراد نمیتوانند هر نما، یا هر رنگی که میخواهند به کار ببرند و هر ارتفاعی را به میل خود، انتخاب کنند و به فرض در کنار یک ساختمان 4 طبقه، ساختمان 12 طبقه یا 18 طبقه احداث کنند. این بدان جهت است که نوع معماری در این شهرها بهگونهای است که خط آسمان در هر حالت حفظ شود. در این شهرها، رنگ جزء مواردی است که باید هارمونی آن حفظ شود، یا از هر نوع شیشهای برای پنجرهها نمیتوانند استفاده کنند، یا در مورد تناسب بین گذرگاهها، امکانی وجود ندارد که مثلا در دو طرف یک کوچه 8 یا 12 متری، برجهای بلند احداث شود. اما در شهری مثل تهران، اینها همان مواردی هستند که این نیاز را کاملاً سرکوب میکنند، یعنی نهتنها به این نیاز مهم پاسخی داده نمیشود، و حتی از کنار آن خنثی رد نمیشود، بلکه یک وجه بهشدت سرکوبکننده در مورد آنها وجود دارد.
حریم شهری چگونه میتواند بروز آسیبهای اجتماعی را در یک کلانشهر توضیح دهد؟ برنامهریزی شهری در این میان چه نقشی دارد و چگونه میتواند از نرخ مشکلات اجتماعی که معمولاً در حریم و حاشیۀ کلانشهر وجود دارند، بکاهد؟
بزرگترین خطایی که شاید امروزه در کشور ما رخ میدهد، این است که ما بهخصوص، کلانشهرها را از حریم آنها جدا میدانیم. وقتی در یک شهر، جمعیتِ شب و روز با هم بهصورت واضحی متفاوت است، این امر معنای روشنی دارد و آن معنا این است که جمعیت زیادی _که مثلا در تهران تا 4 میلیون نفر برآورد میشود_ هر روز از اطراف کلانشهر، وارد شهر میشوند و در شب مجدداً از آن خارج میشوند. این شهر، بهنوعی محل ارتزاق افرادی است که در اطراف آن، سکونت دارند. حال اگر ما در برنامهریزیها، این بخش را نادیده بگیریم، و بهطور طبیعی، شکاف ثروتی بسیار بزرگی بین شهر، با پیرامونِ آن بهوجود آوریم، باید انتظار حوادث تلخ و با ابعاد بزرگ را داشته باشیم. برای مثال در حال حاضر، فقط تفاوت حداقل قیمت زمین و مسکن در تهران با پیرامون آن، به حدود 20 برابر رسیده است؛ یعنی در تهران، ملک زیر قیمت 8 میلیون تومان، دیگر پیدا نمیشود؛ اما در اطراف تهران، هنوز جاهایی وجود دارد که با قیمت متری 400-500 هزارتومان هم مسکن یا زمین، پیدا شود و البته اگر نقطۀ بالا یعنی ماکزیمم قیمت را در نظر بگیریم، شاهد خواهیم بود این شکاف خیلی وحشتناکتر میشود. این بدان معناست که تفاوت خدمات و امکاناتی که بین تهران و پیرامون آن وجود دارد، ابعاد بسیار وحشتناکی پیدا کرده است. در واقع اگر تهران را درون یک شبکۀ شهری در نظر بگیریم، 8 یا 9 شهر پیرامونی یا خوابگاهی در اطراف آن وجود دارد که بهنوعی رابطۀ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با تهران دارند. طبیعتاً این نقاط پیرامونی نسبتاً گسترده، حجم گستردهای از آسیبها را تولید میکند. برای همین در اطراف تهران، ما با مراکز تولید کودکان کار، زنانِ تنفروش، تولید و توزیع مواد مخدر، مشاغل مختلفی که در حوزههای پاییندستی اقتصاد قرار میگیرند و... به اشکال مختلف روبرو هستیم. این حد از شکاف و این سطح نازل خدماتی که در پیرامون وجود دارد، بهطور دائمی، زنجیرهای از آسیبها را تولید میکند. برای مثال، آخرین باری که من شخصا بررسی کردم، تعداد کودکانی که به هیچ وجه، امکان تحصیل در نقاط پیرامونی تهران، برای آنها فراهم نیست، بسیار رشد کرده بود. این یعنی ما بهطور طبیعی، روند فقر آموزش و عوارض آن را تولید میکنیم. مثال دیگر، نسبت و میزان کالریای است که در تهران و پیرامون آن مصرف میشود و شکاف گستردهای دارد. همچنین وضعیت ناهنجاریهای مختلف اجتماعی که در تهران و مناطق پیرامونیِ تهران وجود دارد، از میزان خشونت، درگیریهای بین افراد و ... متفاوت است. مدل برنامهریزی در همهجا بهنوعی ناظر بر این است که سطح خدمات و حداقل رفاه اجتماعی بین کلانشهر و پیرامون آن، میبایست در یک نظام یکپارچه صورت پذیرد. اینکه در یک نقطه، همه بتوانند آموزش ببینند و در نقطۀ دیگر، مجموعۀ بزرگی اصلا امکان تحصیل نداشته باشند؛ یا اینکه در یک کلانشهر، دهها بیمارستان تخصصی وجود داشته باشد، و در فاصلۀ 30 کیلومتری آن حتی یک درمانگاه ساده وجود نداشته باشد؛ یا اینکه میزان امنیت در درون یک شهر بهنحوی باشد که شهر بهطور 24 ساعت در امنیت باشد و مردم بتوانند آسوده زندگی کنند، و در نقطهای در پیرامون آن، در طول 24 ساعت، هیچگونه امنیتی وجود نداشته باشد؛ یا اینکه امکان تمام تفریحات و فراغتها، در نقطهای وجود داشته باشد و با فاصلۀ بسیار کوتاهی چیزی به اسم اوقات فراغت بیمعنا باشد، و... همۀ اینها بهطور طبیعی، حجم وسیعی از عقدههای سرکوبشده، حجم بزرگی از آسیبها، نفرت، خشم و نوعی تقابل پنهان را در درون خود بهوجود میآورد. از این حیث، تهران تا زمانیکه بهعنوان یک منظومۀ شهری دیده نشود و ساختار ذهنی در مدل برنامهریزی بهگونهای باشد که بگوییم تهران دارای یک حریمی است و وظیفۀ مدیریتِ شهری، پاسداری از این حریم است که کسی به حریم آن وارد نشود، و بر همین مبنا، پلیس حریم وجود داشته باشد و به همین ترتیب همۀ امکانات را بهنحوی توزیع کنیم که فقط در داخل این حریم قرار گیرند، باید انتظار مسائل بزرگی را داشته باشیم. در این زمینه، حرف آخرم این است که در بعضی اوقات، طبیعت ما را ملزم به یکپارچهبودن خواهد کرد. شما فرض کنید در تهران، سیلی شبیه سیل خوزستان حادث شود، چه اتفاقی میافتد؟ میدانیم که تهران روی یک شیب قرار دارد که در انتها به دشت میرسد. در شرایطی که مثلا در خوزستان، یا گلستان و... سیل میآید؛ تهران در مورد سیل زدههای آنها از خود واکنش نشان میدهد. حال در زمانیکه سیل تجریش و ونک و.. را شسته، به جنوب رسیده و مثلا در دشت ورامین، یا در شهرری چند میلیون نفر را درگیر سیل کرده است، آیا ما میتوانیم بگوییم که فقط تهران را مدیریت میکنیم و سیل ورامین و شهر ری، هیچ ربطی به تهران ندارد؟ در چنین شرایطی، بخش خدماتِ تهران، متوقف خواهد شد، چرا که مثلاً آن چهار میلیون نفری که روزانه برای کار به تهران میآیند و بخشی از حیات روزانۀ تهران را فعال نگاه داشتند، درگیر سیل شدهاند و بنابراین بخش خدمات تهران متوقف خواهد شد.
شما در رابطه با نابرابری فضایی-مکانی تا حدودی صحبت کردید. رابطۀ این نابرابری فضایی-مکانی با احساسِ بیعدالتی اجتماعی در شهر چگونه تحلیل میشود؟ این احساس بیعدالتی که بین اقشار مختلف اجتماعی در نتیجۀ این امر بوجود میآید، چگونه میتواند اخلاق و فرهنگ شهری را تحت الشعاع قرار دهد؟
وقتی ما راجع به نابرابری فضایی صحبت میکنیم، یک معنای روشن آن این است که شهر باید در همۀ سطوح خود، استانداردی از خدمات را به همۀ ساکنان خود ارائه دهد. من در اینباره مثالی میزنم. مثلا وقتی شما شهر لندن را مشاهده میکنید، مرکز لندن که گرانقیمتترین منطقۀ شهر محسوب میشود، طبیعتاً دارای امکاناتِ خیلی بالایی است. اما هرچقدر به سمت 6 zone شرقی، یا 6 zone غربی، یا شمالی یا جنوبی برویم، در همۀ این مجموعهها، تمامی آن خدماتی که در zone مرکزی وجود دارد، در مناطق پیرامونی هم وجود دارد و تنها ممکن است که مقیاس ارائۀ این خدمات کوچکتر شده باشد(اما این خدمات ارائه میشوند). مثلا در تمامی zone ها، کتابخانۀ عمومی، فروشگاههای زنجیرهای، امکانات درمانی، آموزشی، رفاهی، فراغتی، فرهنگی و... وجود دارد، و همۀ این امکانات بر اساس یک نظم خاصی پیشبینی شده است. در نتیجه افراد احساس نابرابریِ فضایی از نظر نیازهای اصلی خود ندارند. در این میان ممکن است گروههای خیلی برخوردار وجود داشته باشند که طبیعتاً این گروههای ثروتمند میتوانند امکانات بیشتری برای خود فراهم نمایند؛ یا گروه خیلی خیلی فقیری میتواند وجود داشته باشد که امکان بهرهمندی از خدمات را در سطح نازلی داشته باشند. در چنین شرایطی اولاً آن نظام فضایی یک تکالیفی دارد که برای آن گروه بسیار ضعیف، امکانات درمانی را از طریق بیمهها و خدمات اجتماعی را به طرق مختلف برای افراد ناتوان، کهنسال، معلول، کودکان بیسرپرست، دختران جوانی که خانه را ترک کردهاند و... پیشبینی کند. این بدان معناست که شهر موظف به ارائۀ خدمات برای بیپناهان است. از طرف دیگر، ساختارهای شهری اجازۀ هر نوع پاسخگویی به نیازهای بیمهار و فاقد توجیه از نظر نظام اجتماعی را به گروههای ثروتمند نمیدهد. این به معنای آن است که فرد ثروتمند اجازه ندارد که به میل خود یک برج در وسط شهر احداث نماید. بر این اساس اگر فرد بخواهد یک زندگی خیلی مرفه داشته باشد، میبایست مالیاتهای بیشتری بپردازد، اما مهمتر از مالیات این است که مدیران اجازه نمیدهند، شهر به الگوهای نابرابری تبدیل شود. یعنی قواعد شهری و نظام برنامهریزی، بهطور مشخص، اجازه نمیدهد که افراد به میل و با ثروت خود هرکاری انجام دهند و نظم شهر را بر هم نمیزنند. این نظام برنامهریزی مثلا اجازه نمیدهد که افراد در وسط شهر برج احداث کنند یا نمای ساختمان خود را طوری بنا کنند که هرکسی از کنار آن رد میشود، احساس کند این ساختمان یک جای خیلی متفاوتی است. بنابراین تمام شهر، تابع قواعدی است و نظم پیشبینیشده مانع از خروج افراد از چهارچوبهای مشخصشده میشود. اما ما شاهد هستیم که چنین نظام برنامهریزی در تهران، مطلقاً وجود ندارد و این امر، سبب میشود که احساس بیعدالتی بهشدت در شهر بهوجود بیاید. برای مثال شما ممکن است در تهران، از کنار ساختمانی رد شوید و احساس کنید که در اینجا چقدر باید ثروت نهفته باشد. در سوی مقابل، در همین شهر شما ممکن است بهجایی بروید و مشاهده کنید که افراد هنوز با الگوهای صد سال قبل زندگی میکنند. این نابرابری فضایی در تهران، ناشی از فقدان نظام برنامهریزی دارای عدالتِ فضایی است. این به معنای آن است که ما قائل بهوجود نظم فضایی و عدالت فضایی در تهران نیستیم و بهنظر میرسد که بخشی از آن ناشی از این تفکر است که اگر در تهران کسی ثروتمند است، پس هر طور دلش بخواهد میتواند آن را هزینه کند و نظامهای مدیریتی بر اساس میزان ثروت افراد از انعطافهای زیادی برخوردار هستند. در صورتیکه در نظام برنامهریزی، همه باید تابع قانون باشند اما در کشور ما، قانون از قدرت و ثروت تبعیت مینماید.
فرهنگ مصرفی و خصوصاً سبک زندگی و گذرانِ اوقات فراغت مبتنی بر مصرفگرایی، چگونه از منظر اخلاق شهری تحلیل میشود؟
کلانشهر، اساساً یک پدیدۀ مدرن و پساسرمایهداری است، یعنی در واقع این سرمایهداری است که بهنوعی شهرهای جدید و به تبع آن، کلانشهرها را ایجاد میکند. در حقیقت انباشت ثروت در شهر است که این امکان را ایجاد میکند که جمعیتهای بزرگ در یکجا شکل بگیرند و بخش خدمات بر صنعت و کشاورزی غالب شود. بهعبارت دیگر، سرمایهداری این ظرفیت را فراهم میکند که تعداد کمتری بتوانند روند تولید را در دست بگیرند و تعداد بیشتری، بتوانند در خدمات ناشی از تولید انبوه اشتغال پیدا نمایند. این زنجیرۀ اقتصادی سبب میشود که نقاط مَکش ثروت و به تبع آن، انبوه جمعیت و مقیاسهای بزرگ جمعیتی بهوجود بیاید. منظور از نقاط مکش ثروت، جایی است که افراد بتوانند ثروت را به گردش دربیاورند. در چنین جایی، بانکها، قطبهای اقتصادی و گردش سرمایه ایجاد میشود. طبیعتاً در هر جایی که پول زیادی وجود داشته باشد، مصرف بهوجود میآید و جایی که در آن بتوانیم تولید انبوه را به جریان بیندازیم، مصرف اجتنابناپذیر میشود. این مازاد تولیدی که در بخش صنعتی با سرعت در حال رشد است و دائما کیفیت خود را بهتر میکند، میبایست در جایی مصرف شود و هیچجایی به غیر از شهر، چنین ظرفیتی ندارد. این یک چرخه است که در آن، تولید کنندگان، تولید خود را بیشتر میکنند، شهرها بزرگ میشوند، ثروت بیشتری تولید میشود و این ثروت مجدداً سبب تولید خیلی بیشتر و در نتیجه بزرگتر شدن شهرها میشود و این یک چرخۀ دائمی است. انتظار اینکه در یک کلانشهر بتوانیم با مصرفگرایی مبارزه شود، حرف غیرعلمی است و حتی با توصیههای اخلاقی هم نمیتوانیم جلوی مصرف بیشتر را بگیریم، چرا که نظام سرمایهداری، نظامی نیست که با توصیههای اخلاقی کار کند. در واقع نظام سرمایهداری، اخلاق خاص خود را دارد و توصیهپذیر نمیباشد و این اخلاق سرمایهداری، همان چیزی است که در حال حاضر ما شاهد آن هستیم. ما شاهد هستیم که دستگاه تبلیغات با چه منطقی شروع به کار کرده است. نکتهای که وجود دارد، این است که شما هیچ شهری را بدون بیلبوردهای تبلیغاتی نمیتوانید تصور کنید. ما با انبوهی از انواع کالاهای مصرفی در همۀ شئون خود مواجه هستیم. یعنی حتی صنایع فرهنگی هم تابعی از مصرف و بهطور مشخص، مصرف فرهنگی هستند. برای مثال در این زمینه، سینما بزرگترین مصرف فرهنگی است.
این مصرفگرایی، چطور اخلاق شهری را به چالش میکشد؟بهعبارتی این حجم مصرف، چگونه اخلاق انسانی را با چالش روبرو میکند؟ آیا هدف، یعنی مصرفگرایی، وسیله را به هر نحو توجیه میکند؟ ما میدانیم که سرمایهداری، مصرف بیشتر را القا میکند و با ایجاد نیاز کاذب در مردم، مردم را به سمت مصرف بیشتر از نیاز سوق میدهد. این مصرف بیشتر چگونه با بحثهای اخلاقی قابل تحلیل است؟
قاعدتاً من متخصص اخلاق نیستم و فقط میتوانم راجع به مکانیزمهای موجود در کلانشهرها صحبت کنم. ساختارهای سرمایهداری، دائماً استانداردهای رفاه را افزایش میدهند و این باعث میشود که ما یا نیازهای واقعی، یا نیازهای غیرواقعی را دائما رو به افزایش ببینیم. همین 40 سال گذشته را در نظر بگیریم، مشاهده میکنیم که وضعیتِ رفاه عمومی، نسبت به چهل سال گذشته بهتر شده است؛ اما احساس رفاه به همان نسبت افزایش پیدا نکرده است. چرا اینچنین است؟ چون وضعیت رفاه با استانداردهای رفاهی، فاصله دارد. مثلا اگر کسی از تهران به کشور اروپایی مهاجرت کند، ممکن است درآمد او نسبت به اینجا بیشتر شود، اما واقعیت این است که او درآمد خود را با آن کشور میسنجد که آیا این میزان درآمد، به آن سطح مدنظر از رفاه در آن کشور را پاسخ میدهد یا خیر. بنابراین اساساً زندگی در کلانشهر با نوعی از نیاز صادق یا کاذب در افراد مواجه است. آن چیزی که در کلانشهرها باید سعی در انجام آن باشد، قانون است. این قوانین هستند که باید احساس بیعدالتی یا رخداد بیعدالتی را کنترل کنند. شما اکنون در پاریس شاهد هستید که جماعت زیادی دائماً در حال تظاهرات هستند. اینان گروههای اغلب فرودست اجتماعی هستند. چرا تظاهرات میکنند؟ چون از آن ثروت عمومی که در فرانسه وجود دارد، بیبهره هستند. این تظاهرکنندگان کجا را هدف قرار میدهند؟ هدف قوانین فرانسه است. به اعتقاد آنها این قوانین است که آنها را از بخشی مواهب بیبهره و محروم میکند. این اتفاق در تهران بهمراتب، وضعیت بدتر و وخیمتری دارد، چرا که در اینجا یا اغلب، فاقد قانون هستیم یا قوانین موجود ظالمانه هستند، یا در قوانین، بیعدالتی زیادی وجود دارد و افراد بیعدالتی را حس میکنند. ما وقتی پیمایشهای انجام شده را مطالعه میکنیم، این احساس بیعدالتی در مناطق جنوبی و کمبرخوردار تهران وجود دارد که مدیریتها و بهطور مشخص، مدیریت شهری، دولت، و سایر دستگاههای تنظیمکنندۀ امور، امکانات بیشتری را در اختیار ثروتمندان قرار میدهد. شاخصهایی هم در این میان وجود دارد که از آن جمله شاخصها میزان احساس ناامنی است که مثلا در مناطق شمالی شهر، نسبت به جنوب شهر، کمتر است. در مورد دسترسی به سرویسهای رفتوآمد هم مشاهده میکنیم که این احساس به همین شکل، وجود دارد. در مورد دسترسی به امکانات درمانی نیز مناطق شمال شهر، وضعیت بهتری دارند. این موارد در کنار قطبهای مصرف، سبب میشوند که ما مشاهده کنیم که در بخشی از شهر، حجم ثروت سبب شده است که مالهایی ایجاد شود که برای گروههایی در همین شهر، حتی تصور اینکه بتوانند در آنجا قدم بزنند، وجود ندارد. این همان نکتهای است که باعث میشود برای ایجاد نوعی تعادل، افراد جایگزینهایی پیدا کنند. ما در بررسیای که انجام دادیم، مشاهده کردیم، الگوی پوشش در جوانان تقریبا یکسان است. برای مثال یک جوان 16 یا 18 ساله در فرمانیه، یک تیشرت برند نایک با قیمت 5/2 میلیون تومان میپوشد؛ یک جوان در منطقۀ ونک، تیشرت مشابهی با قیمت 250 هزار تومان میپوشد، و در محدودۀ شوش، جوان دیگری، تیشرت مشابهی را با قیمت 25 هزار تومان میخرد. اما همگان میدانند که جوانان مناطق دیگر، صرفاً ظاهرِ سبک زندگی خود را به افراد مناطق بالای شهر، شبیه میکنند و در باطن سبک زندگی جوانِ اول، در لایههای خود، بسیار سبک زندگی گرانقیمتی است. این بیعدالتی که در این شهر و به این شکل وجود دارد و دائماً نهادینه میشود و رسوب میکند و به رسمیت شناخته میشود، حتی شهر را در داخل حریم خود، آمادۀ خشونت میکند. برای مثال، فرد 18 سالۀ ساکن قلعه حسنخان، با جوان 16-17 سالۀ کامرانیه یا فرمانیه، به یک نحو زندگی نمیکند و او میبیند که جوان همسن و سال خود، با تیشرت نایک گران قیمت خود، سوار یک اتومبیل مازراتی 4 میلیاردی شده است؛ و خودش را هم میبیند که با تیشرت نایک ارزانی که به تن دارد، در همان کامرانیه سوار موتور یک میلیون تومانی شده است. این تضاد، بهخاطر ایجاد قطبهای ثروت در ماهیت این شهر، بهوجود میآید. ما گزارشهایی داشتیم که وقتی در یکی دو سال پیش، زمینلرزهای در تهران رخ داد، گروههایی از جنوب شهر تهران، بهسرعت خود را به بالای شهر رسانده بودند که اگر در مناطق بالای شهر، تخریبی اتفاق افتاد، از فرصت استفاده کرده و اقدام به سرقت کرده و برای خود زندگی جمع کنند.
بهعنوان آخرین سؤال میخواهم از شما بپرسم که اولاً جایگاه اخلاق حرفهای و اخلاق عمومی در فرهنگ شهرنشینی کجاست؟ ثانیاً مرز تفکیک آنها در چیست؟ و نهایتاً اثراتِ سوء احتمالی که میتوانند بر حقوق شهروندی داشته باشند، چه هستند؟
به نظرم میرسد که اخلاق عمومی ما خیلی سقوط کرده است که بخشی از آن ناشی از این است که مذهب بهعنوان یکی از مهمترین self control ها و اصلیترین تنظیمکنندۀ درونی رفتار افراد، بهشدت ضعیف شده است. بخشی از این، ناشی از وضعیت عمومی جامعه است که وقتی بیعدالتی در جامعه شیوع پیدا میکند و چیزی به اسم منافع عمومی کمکم و بهتدریج گُم میشود یا آنقدر بیمعنا، دست نایافتنی و غیرقابل تعریف میشود، افراد بهسمت حاکمیت منافع شخصیشان میروند؛ چون بخشی از اخلاق عمومی ناظر بر این است که شما میبایست نیازهای بیانتهای خود و تمایلات خارج از اندازه و قوارههای طبیعی خودتان که در تقابل با منافع دیگران قرار میگیرد، را مهار کنید. شما نباید برای نفع شخصی خود دروغ بگویید و کسی را دچار مشکل کنید. ما نبایست به سهم دیگری دست درازی کنیم. ما باید همواره صداقت را رعایت کنیم و شاخصهایی که همواره در طول تاریخ مورد وفاق عمومی بوده است را رعایت کنیم. این امر در سپهر عمومی دچار آسیب جدی شده است. این بدان معناست که یا اخلاق عمومی وجود ندارد، یا نفع شخصی باعث سامان دادن نوع جدیدی از اخلاق شده است که افراد در زندگی روزمره برای منافع شخصی خودشان، سامانهای جدیدی را بهوجود میآورند که توجیهکنندۀ اخلاقشان باشد. این در تمام زمینهها از سوار شدن به تاکسی و مترو گرفته تا ارائۀ خدمات ساده از کارمندان یک اداره یا سوپر مارکت و ... وجود دارد. طبیعتاً وقتی این امر به اخلاق حرفهای میرسد، آن وقت برایمان دیگر شاخصی باقینمانده که بخواهیم در اخلاق حرفهای رعایت کنیم. برای همین مثلا شاهد هستیم که یک پزشک، خیلی راحت، اخلاق حرفهای خود را زیر پا میگذارد و برای مثال داروی اضافه تجویز میکند یا مریض را وادار کند که 10 بار مورد ویزیت قرار بگیرد، یا زد و بند کند و موارد دیگر. همین مثال در مورد مهندس یک ساختمان هم مصداق دارد و او بر خلاف اخلاق حرفهای خود، نظارت را درست انجام نمیدهد و در نهایت یک ساختمان ضعیف تحویل میدهد که با یک لرزه فرو بریزد. در مدل شهری، یک برنامهریز یا یک مدیر بر خلاف اخلاق حرفهای، در یک معبر، اجازۀ یک فعالیت غیرمجاز میدهد، یا یک بنایی را احداث میکند که اشتباه و خارج از معیار و قواعد است. یا اینکه مدیر، بهراحتی با اخذ پول، مثلا عرض یک خیابان را کمتر میکند و با اینکار مجموعۀ زیادی را دچار مشکل میکند. این مسأله بهخصوص وقتی ما در رابطه با شهر صحبت میکنیم، ابعاد فاجعهباری دارد. فاجعهبار از این جهت که مثلا همین الان بر خلاف اصول بدیهیِ هر نوع نگاه دینی، انسانی، اجتماعی و حرفهای، بر روی گسلهای تهران، اجازۀ ساختوساز برجهای بلندمرتبه را دادند که مطلقاً نباید اجازه میدادند و اگر خداینکرده اتفاقی بیفتد دهها هزار نفر که در ساختمانهای بسیار گرانقیمت هم ساکن هستند، آسیب خواهند دید. به نظر من، این برهم خوردنِ ساختار کلان اخلاقی در شهر است که مثلا از قانون گذار ما، که قوانینی را خارج از اخلاق حرفهای وضع میکند؛ تا مجریانی که بر خلاف اخلاق حرفهایشان، و صرفاً بر اساس منافع شخصی کوتاهمدت خودشان کارهای غیر قانونی و بدتر از آن کارهای غیر اخلاقی میکنند؛ شامل میشود. در چنین ساختاری، همگان کنشهای غیراخلاقی انجام میدهند و مثلا جان انسانهای زیادی را بهخطر میاندازیم. برای مثال، مهندس ناظر میداند که در یک ساختمان، تعداد آرماتورها کم بستهشده است، یا بتن بهمیزان کافی استفاده نشده است، اما با اخذ مبلغی، آن را نادیده میگیرد. شما میدانید که چند ساختمان در همین تهران، موقع گودبرداری ساختمان دیگر، فرو ریخته و تخریبشده است و افراد زیادی جانشان را از دست دادهاند؟ اگر قوانین درست رعایت شده بود و افراد، اخلاق حرفهای خودشان را بهدرستی رعایتکرده بودند، اصلا چنین اتفاقی میافتاد؟ از این حیث به نظر من، دو اخلاق عمومی و حرفهای، یک مجموعۀ به همپیوسته هستند. بر این اساس وقتی اخلاق عمومی آسیب دیده است، اخلاق حرفهای هم دچار آسیب شده است و در برخی از زمینهها بهطور کامل بلاموضوع شده است.
گفتوگو از حمیدرضا هندی